وقتی تشخیص داده شد که سرطان دارم، برای من یک "شوک" بود. من 46 ساله هستم، سبک زندگی سالمی دارم، دو فرزند کوچک، 8 و 5 ساله، زنی فوق العاده که سیزده سال است با او ازدواج کرده ام... و زمان کمی برای زندگی دارم.» با این سخنان، جان تی، یک مهندس مستقر در غرب لندن، از طریق واتس اپ در ABC گزارش داد، زیرا قادر به صحبت کردن نیست. یک سال پیش به او خبر دادند که تومور کوچکی که از کامش خارج شده بدخیم است. با وجود شیمی درمانی و رادیوتراپی، سرطان به سایر قسمت های دهان و گردن گسترش می یابد. من به سختی می توانم صحبت کنم، باید به صورت داخل وریدی تغذیه شوم و درد طاقت فرسایی را تحمل کنم. من در افسردگی فرو رفتم که روانشناسم و «دولای مرگ» یا مادر مرگم که همچنان ما را در این روند همراهی می کند، مرا از آن بیرون بردند. بیش از هر چیز از آنا (دولای او) تشکر می کنم، نه تنها او سرانجام وضعیت من را پذیرفت، بلکه اگرچه ممکن است کلیشه ای به نظر برسد، او دوباره در میان سختی ها لبخند زد و خانواده من البته با درد از بیماری من صحبت می کنند. اما به طور طبیعی". او گفت: «من نمیخواهم بمیرم، و اگر بگویم ما با رنج عظیمی روبرو نیستیم، دروغ میگویم، اما به هر حال چگونه قرار است اتفاق بیفتد، من به آنچه فکر میکنم فکر میکنم، میخواهم زندگی کنم. زمان را با عزیزانم تمام کرده ام و ترجیحاً در خانه ام با همسر و فرزندانم بمیرم. پایانی مسالمت آمیز آنا، یک پرستار حرفه ای، در حال حاضر کمی بیش از سه ماه است که با جان و خانواده اش بوده است، در آنچه او آن را "مسیری همراهی موازی با درمان پزشکی" می نامد، که در آن ماموریت او این است که "یک نقطه" باشد. مرجع شفقت و محبت و معرفت به مراحل مرگ و ماتم تا پایان زندگی چه برای رفتگان و چه برای ماندگاران آرام و محترمانه و با عزت باشد. پس از سالها کار در بیمارستانها، آخرینها در بخشهای مراقبتهای ویژه، و با دیدن مرگ بسیاری از بیماران، در دوران همهگیری، تصمیمی گرفت که زندگی او را تغییر داد: بیماران، مراقبت از آنها با محبت و صمیمیت، اما در عین حال بدون درگیر شدن بیش از حد احساسی، زیرا می تواند ویرانگر باشد. اما احساس می کردم که چیزی را از دست داده ام، همیشه احساس می کردم می خواهم آنها را در آغوش بگیرم، دلداریشان دهم، با آنها گریه کنم. بدترین اتفاق با کووید رخ داد، در ابتدا بسیار بیرحمانه بود، با تعداد زیادی از مردم که تنها روی تخت بیمارستان میمیرند، بدون اینکه یکی از عزیزان دستشان را بگیرد. برای من یک قبل و بعد بود، حتی در یک بیماری همه گیر مردم نباید به تنهایی بمیرند. در آن زمان بود که به لطف یکی از آشنایان، که متخصص مراقبت های تسکینی است، «از بدو تولد با یک «دولا» آشنا شدم که به من گفت که او نیز «دولا» از مرگ است. دنیایی را باز کرد که نمیشناختم. آن زن، مربی من، که من روند مرگ خود را به صورت اول شخص تجربه کردم و در آن به همراهی من کمک کرد، زندگی من را تغییر داد." ماگدالنا، که در سال 2020 بر اثر کووید درگذشت، "در مهمترین لحظات زندگی یک فرد حضور داشت، که به طرز باورنکردنی هنوز بزرگترین تابو است، و من می خواستم مانند او باشم، اما فقط روی پایان زندگی تمرکز کنم، زیرا من کار چون قرار است در آی سی یو قفل شود مرا به این مرحله به ویژه حساس کرد. کار او با جان و خانوادهاش سبکهای بسیاری را تحت تأثیر قرار داده است، از «نزدیک بودن از نظر فیزیکی، با در آغوش گرفتن، با مهربانی، گفتگوی صمیمانه و صمیمانه با آنها و مهمتر از همه، با بچهها، در مورد آنچه اتفاق میافتد، با زبان محبت آمیز و برای کمک به او و همسرش برای تصمیم گیری عملی در مورد موضوعات دشوار برای بحث، مانند تصمیم گیری در مورد سوزاندن یا دفن شدن، حل مسائل مربوط به وصیت نامه یا بیمه، صحبت با خانواده و دوستان هوشیار، چه می خواهید ملاقات کنید یا نه. یا زمانی که با تیمهای پزشکی در مورد خواستهها و نیازهای خود صحبت کنید، در ویزیتهای پزشکی در کنارتان باشید و اطلاعاتی را که گاهی شنیدن آن دشوار است، در مورد شما در حالت آسیبپذیری یا «شوک» یادداشت کنید، و حتی من برای آنها فنجان های چای یا وعده های غذایی سالم درست کنید، یا کارهایتان را انجام دهید، کمی از همه چیز. موضوع خردسالان بسیار حساس است. «ما در جامعهای زندگی میکنیم که از مرگ صحبت نمیکند و وقتی آن را تجربه میکنیم، با دردهای زیادی پرداخته میشود. مرگ صدمه می زند، البته، غم انگیز است، اما اگر می دانستیم چگونه احساسات خود را در مورد آن به زبان بیاوریم، اگر از سنین جوانی به ما اجازه می دادند در مراسم خداحافظی شرکت کنیم، اگر اجازه می دادند روند انحطاط بدن را ببینیم. از بستگان سالخورده یا بیمار ما، وقتی گلی را میبینیم که پژمرده میشود، غلبه بر آن سختتر و آسانتر خواهد بود. "بهبود ارتباطات در پایان زندگی و ترویج غیرپزشکی شدن روند مرگ ضروری است" اما کلر 'دولا' و روانشناس حرفه ای این نظر اما کلر، روانشناس ساکن شهر یورک و اولین کارش پس از فارغ التحصیلی حمایت از بیماران لاعلاج بود که می خواستند بیمارستان را ترک کنند تا در خانه بمیرند. بعداً در زمینههای دیگر مانند کودکان با نیازهای ویژه یا درمان بزرگسالان کار کرد. او میگوید: «اگرچه از این نقشها لذت میبردم، اما میدانستم که میخواهم به کار در مراقبتهای پایان عمر برگردم، نقشی که در آن اکنون هم از فرد محصور و هم از نزدیکترین بستگانش حمایت میکند، نه فقط در هنگام مرگ. اما در مراحل بعد، هنگام عزاداری. برای او، لازم است "ارتباطات در پایان زندگی را بهبود بخشد"، "پزشکی زدایی فرآیند مرگ" را ترویج کند و آنچه را "جوامع دلسوز" می نامد ایجاد کند که در آن "بحث بین افراد و خانواده های آنها و متخصصان پزشکی برای تسهیل بحث و گفتگو بین افراد و خانواده های آنها و متخصصان پزشکی برای انجام این کار ضروری است. به آنها اجازه دهید خواسته ها و ترجیحات خود را بیان کنند و از آنها در تحقق آنها حمایت کنید." من بر این باورم که همه حق دارند یک «مرگ خوب» داشته باشند، هر چه که برای هر یک به معنای آن باشد.» «داشتن مرگ برای من به من کمک کرد تا زندگی کاملتری داشته باشم. این به من کمک کرد تا با ناپایداری صلح برقرار کنم» ماریانا گارسیا 'دولا' ماریانا گارسیا، 42 ساله، همچنین یک روانشناس آموزش دیده است که می گوید چگونه این سفر را در طول بیماری پدرش آغاز کرد. او میگوید: «فهمیدم که ما بهعنوان یک فرد و بهعنوان یک جامعه کارهای زیادی را اشتباه انجام میدهیم» زیرا «ما به کسی که در حال مرگ است گوش نمیدهیم». "من مدتی را صرف کردم تا غم خود را در آغوش بگیرم و یاد بگیرم که چگونه در آسایشگاه ها و افراد مسن داوطلب شوم... این باعث شد که بخواهم به عنوان "دولا" ابتدا در ایالات متحده و سپس در انگلیس گواهینامه دریافت کنم. مردم تصور می کردند که وقتی کسی روی این کار کار می کند همه چیز غمگین است، اما نه، حضور مرگ برای من به من کمک کرده تا کامل تر زندگی کنم. گارسیا که یک مربی در سازمان پیشرو «خوب زندگی کردن، خوب مردن» است، میگوید: «این به من کمک کرد که با ناپایداری صلح کنم.» گلینیس آلمانی بریتانیایی که 30 سال است در جزیره زندگی می کند و علاوه بر اینکه یک جشن عروسی است، داوطلبانه در بخش آسایشگاه در این جزیره مشغول به کار است، درباره پایان صحبت می کند: «من خوش شانس بودم که پدر و مادری داشتم که مرگ را دراماتیک نکردند». بیمارستان جوآن مارچ به عنوان بخشی از انجمن داوطلبان مستقر در جزیره، DIME. این باعث شد که او احساس نیاز به کار کند، اما در مراقبت از پایان زندگی "و شغل یک مراسم تدفین، که من نیز انجام می دهم، پیشرفت طبیعی من بود"، در همان زمان که او با جنبش جهانی "مرگ" آشنا شد. کافه، برخی از جلساتی که خود او اکنون برای صحبت درباره مرگ در محیطی آرام و قابل اعتماد "در حالی که ما چای می نوشیم و کیک می خوریم" تسهیل می کند. دقیقاً در طول همهگیری کووید-19 "و به لطف شبکه کافههای مرگ در اسپانیا، من یکی از اعضای موسس جشنواره Giving Life to death" شدم که در حال حاضر به صورت آنلاین مشهور شده است.