اشعه ایکسی که دکتر رافائل سانچو تحت نظر آلفونسو ایکس در سال 1984 منتشر کرد

در 23 نوامبر 1221، زمانی که شب‌ها طولانی‌ترین شب‌ها بود، زمانی که پاییز تولدو معمولا مرطوب‌تر، غمگین‌تر و سردتر است، گویی به فال بد، فرزندی از تبار سلطنتی به دنیا آمد که در برخی آلفونسو نامیده می‌شد. اتاقی از کاخ های سلطنتی تولدو، واقع در کنار چشم انداز بزرگ دره تاگوس، که هنگام ورود به طرح کلی شهر که دره بزرگی که آن را احاطه کرده است، روی پایه های آن می چرخید. بدین ترتیب، پرتو ایکس شیوا از شکل آلفونسو ایکس «ال سابیو» که در سال 1984 توسط دکتر رافائل سانچو د سان رومان، مدیر آکادمی سلطنتی هنرهای زیبا و علوم تاریخی تولدو در آن سال‌ها کشیده شد، آغاز می‌شود.

این مقاله که در آوریل 1984 در روزنامه Ya de Toledo منتشر شد، به مناسبت هفتمین سالگرد مرگ وی توسط روانپزشک و محقق برجسته تولدو نوشته شده است که در سال 2018 جشن گرفته شد.

او در آن با عنوان «پادشاه خردمند و مرد بدبخت» به تشخیص زندگی پادشاه با نورها و سایه‌هایش می‌پردازد و تأکید می‌کند که «بزرگ‌ترین عظمت و بزرگ‌ترین بدبختی‌اش در انجام یکسری وظایفی بود که داشت. هرگز نمی خواستم، مانند «جنگ»، بر طبیعت صلح آمیز او سنگینی می کند. داناترین پادشاه، اما بدبخت ترین و که در گرگ و میش زندگی خود، «خود را تنها، رها شده، شکست خورده، خیانت شده، و توسط پسرش از سلطنت خلع شده دید». همچنین مقاله جامع منتشر شده در 1 فروردین 1984:

"پادشاه خردمند و مرد بدبخت"

در 23 نوامبر 1221، زمانی که طولانی‌ترین شب‌ها، زمانی که پاییز تولدو معمولا مرطوب‌تر، غم‌انگیزتر و سردتر است، گویی به فال بد، فرزندی از تبار سلطنتی که آلفونسو نامیده می‌شود، در اتاقی از این شهر به دنیا آمد. Palacios Reales de Toledo، واقع در مقابل منظره پانورامای بزرگ Vega del Tajo، که با ورود به طرح کلی شهر که دره بزرگی که آن را احاطه کرده است، روی پایه‌های آن می‌چرخد. این مادرش، بئاتریز دو سواویا، دختر فیلیپه، امپراتور آلمان، و پدرش، فرناندو سوم از کاستیل از سال 1217 و از کاستیل و لئون از سال 1230 است. به X آلفونسو تبدیل خواهد شد و نسل های بعدی او را به عنوان "پادشاه خردمند" می شناسند.

من دوست داشتم فقط چند تامل مختصر در مورد ماهیت صرفا انسانی او، در مورد صمیمی ترین جنبه های شخصیت او داشته باشم، اما از عدم امکان انجام این انتزاع، این جدایی از وضعیت پادشاهی با جاه طلبی های امپراتوری، به عنوان یک امر آگاه باشم. جنگجو، به عنوان یک سیاستمدار، به عنوان یک شاعر، به عنوان یک دولتمرد، به عنوان یک دانشمند، به عنوان یک حقوق دان، زیرا همه اینها و خیلی چیزهای دیگر در شخصیت پیچیده او توسط پادشاه کاستیلیا فرض شد. چه کسی چاقوی جراحی ماهرانه و جادویی را داشت که می توانست صفات و صفات مختلف پادشاه آلفونسو را تشریح، مرزبندی و تحدید کند، تا آخرین ساختار، برهنه، روح او، حقیقت او را کشف کند!

گناه توسط

برخی از زندگی نامه نویسان او سعی کرده اند دلیل برخی از ویژگی های شخصیتی او را در ریشه های آلمانی او بیابند، اما این به وضوح کافی نیست. با عدالت و عقب نشینی گفته شده است که آلفونسو ایکس شخصیتی استثنایی است، به دلایل بسیاری، بسیار برتر از زمان خود، بدون مقایسه ممکن، او یک تکینگی تکرار نشدنی است.

این احتمال وجود دارد که علاوه بر نبوغ ذاتی درخشان او، توضیح را باید در آموزه هایی که از دوران کودکی و نوجوانی او دریافت کرده بود جستجو کرد: در آنها پدرش سن فرناندو با روح شاعری، عاشق فرهنگ و مروج است. در مورد کلیساها، بدون شک، آموزش دقیق فکری و هنری لازم بود. اشارات بسیار اولیه و شیوای وجود دارد که حاکی از حساسیت زیبایی‌شناختی و انسانی اوست، مانند زمانی که او از تخریب ژیرالدا در سویل جلوگیری کرد یا هنگامی که مرمت مسجد کوردوبا را تبلیغ کرد.

او که مردی صلح‌جو، تحصیل کرده و حساس بود، به‌ویژه در اوایل سلطنتش مجبور به مبارزه حتی با موفقیت شد. ما مجبور به خشونت در زمان خشونت، درام صمیمی را فرض می کنیم که این امر در روح ظریف و متعالی او به وجود می آید: او که تمایل داشت قلم را به دست بگیرد، باید شمشیر را به دست می گرفت. مطالعه طومارها با میدان های جنگ جایگزین شد. موسیقی و شعر تبدیل به تحسین و فریاد وحشت و مرگ و ضربات شن می شود. عشق او به بازی های سرگرم کننده، مانند شطرنج، به مسابقات واقعی و خونین تبدیل شد. عاشق قصه گفتن، مجبور بود آن را بسازد، بسازد و خودش آن را در سخت ترین زمان حال تحمل کند. نشان حقوقدان، او باید در قانون ناعادلانه جنگ ستاره می شد. چشمانش که عادت به نگاه کردن به طاق های بهشتی داشت، مجبور شد به سمت دیوارها و برج های دشمن فرود آید. شخصیت مرکزی مدرسه مترجمان تولدو، در مرحله سوم و آخر آن (مرحوم تولدو یا سومین تولدوی شیپرگز)، باید به طور خلاصه، شرکت و گفتگوی خوش طعم را با خردمندان مبادله می کرد. در تولدو برای جلسات و مصاحبه‌های سخت و متعهدانه، با گفتگوکنندگان متخصص در حقه‌ها، ترفندها و فریب‌کاری‌ها گرد هم آمده‌اند، که احتمالاً در بیش از یک بار حسن نیت همیشگی او را به‌عنوان یک دانشمند حقیقت‌دوست شگفت‌زده خواهند کرد. پس پادشاه آلفونسو مردی بود که بزرگترین عظمت و بزرگترین بدبختی‌اش این بود که تقریباً در تمام زندگی‌اش مجبور بود تعداد بی‌پایانی از وظایفی را که مسئولیت تاریخی‌اش مجبور به انجام آن‌ها می‌شد، به همان اندازه که مثمر ثمر بود، انجام دهد. مطمئنا، هرگز نمی خواستم

زخم های خانوادگی

اما خصومت ناشی از محیط خانوادگی شما می تواند بسیار دردناک باشد. و بنابراین، او باید در وهله اول برادرانش، عمدتاً از دون انریکه نوزاد، از توهین، ناسپاسی و درک نکردن رنج می برد. از همسرش، دونا ویولانته، که او را نیز با نوه‌هایش ترک می‌کند و از مسائل خاندانی عصبانی است. اما مهمتر از همه، این پسرش سانچو - سانچوی چهارم آینده - خواهد بود که از او بیشترین زخم ها را خواهد گرفت که آخرین سال های زندگی او را تضعیف کرده است.

در سال 1275، آلفونسو از بوکر بازگشت تا با پاپ گرگوری دهم ملاقات کند. او بیمار و بدون هیچ امیدی از رویای امپراتوری که تقریباً تمام وجود او را متحرک کرده بود، برمی گردد. پادشاهی او توسط مسلمانان مورد هجوم قرار گرفت و پسر بزرگش، دون فرناندو د لا سرکا، در ویارئال درگذشت، بنابراین خود را در معرض یک مشکل جدی جانشینی قرار داد که در سال 1282 به اوج خود رسید، هنگامی که در وایادولید، هیئتی متشکل از اشراف و پیشوایان، هیئتی را تشکیل داد. تصمیم به عزل پادشاه آلفونسو به نفع پسرش دون سانچو، مصمم تر و خشن تر. "پادشاه خردمند" در گرگ و میش زندگی خود را تنها، رها شده، شکست خورده، خیانت کرده و توسط پسرش خلع شده می بیند. بنابراین، مطابق با این پارادوکس و تضاد دائمی که زندگی آلفونسو X، پر از نور و سایه، شکوه و غم بود، می توانیم قبول کنیم که او در کنار خردمندترین، بدبخت ترین پادشاهان کاستیلی نیز بود.

اما بار دیگر، دون آلفونسو با آخرین ژست انرژی و اقتدار ما را غافلگیر می کند و در 8 نوامبر 1282 در آلکازار سویا، حکمی مبنی بر سلب همه حقوق دون سانچو را دیکته می کند و روی وفاداری پادشاهی حساب می کند. مورسیا، بخشی از اکسترمادورا و بسیاری از شهرهای کاستیا. او در وصیت نامه خود که در آخرین بیماری خود، ظاهراً اسکلروز قلب، تنظیم شد، نوه خود دون آلفونسو د لا سردا، پسر پسر بزرگش دون فرناندو را به عنوان جانشین خود نامید.

سرانجام، در 4 آوریل 1284، هنگامی که سویا مملو از گل شد، بهار جدید و جاودانه ای برای پادشاه بزرگ تولدو، آلفونسو X، طلوع کرد: جاودانگی نبوغ و خرد او برای همه نسل های آینده.